مقاله زندگاني حضرت محمد

سيما فايل دانلود مقاله گزارش كارآموزي پروژه نمونه سوال

مقاله زندگاني حضرت محمد

۱۷ بازديد

مقاله زندگاني حضرت محمد

مقاله زندگاني حضرت محمد

مقاله زندگاني حضرت محمد  

ازدواج عبدالله با آمنه در چهارده قرن پيش

بيست و چهار سال از سن عبدالله بن عبدالمطلب گذشته بود كه با آمنه ازدواج كرد، چند روزي نگذشته بود كه از نوعروس زيبا و همسر مهربانش خداحافظي و براي تجارت بشام مسافرت كرد هنگاميكه بمكه برمي گشت در يثرب ( مدينه)  وفات يافت و خبر اندوهبار مرگ وي زن جوان و باردار و عزيزش را داغدار و غمگين ساخت، ارثية عبدالله كنيزي بنام بركه ( ام ايمن) و پنج شتر و چند تكه اسباب خانه بود.

تولد حضرت محمد ( ص)

دوران حمل آمنه با كدورت ورنج بسر آمد و پسري جذاب نيكو روي، مشگين موي. درشت چشم پا بسراي هستي نهاد. جد بزرگوارش عبدالمطلب او را ( محمد) يعني ستوده آري اين همان مولود مسعودي بود كه خداي بزرگ بر سر او تاج نبوت و لباس خاتميت بر اندام رسايش زيبنده ساخت.

تاريخ تولد حضرت محمد (ص)

تولد با سعادتش بروايت عامه بتاريخ 13 فروردينماه شمسي مطابق 20 آوريل سال 569 ميلادي و 12 ربيع الاول سال عام الفيل و بنظر اكثريت اماميه در روز جمعه هنگام طلوع فجر 5 ارديبهشت شمشي- 25 آوريل 569 ميلادي- 17 ربيع الاول درشهر مكه در خانه محمد بن يوسف و در زمان سلطنت پادشاه ايران يكي از شاهان ساساني بوده است.

نسبت محمد (ص)

آمنه دختر وهب بن عبد مناف از خاندان زهره و عبدالله بن عبدالمطلب از خاندان هاشم و هاشمي بود.

مدفن عبدالله

شهر مدينه را آنزمان يثرب مي گفتند و عبدالله در آن شهر مدفون شد و محمد (ص) يتيم بدنيا آمد.

خواب ديدن آمنه

آمنه در دوران حاملگي خوابهاي نيكو مي ديد، شبي در خواب ديد كه نوري درخشان از وجودش تابيدن گرفت و تمام كشورهاي دور و نزديك را روشن ساخت.

به دايه سپردن محمد (ص)

ثروتمندان مكه براي اينكه كودكانشان از آب و هواي بهتري استفاده كنند آنها را بخارج از شهر مكه بدايه مي سپردند و دايگان بيشتر بيابان نشين و بدوي بودند و در چند فرسخي شهر مكه سكونت داشتند و پس از دوران شيرخواري فرزندان را بپدر و مادرشان باز پس مي دادند و پاداشي نيكو مي گرفتند و همة عمر در ازاي اين خدمت از مزايائي برخوردار بودند.

آمنه در طلب پرستاري پاك سرشت بود و دايه اي مهربان و دلسوز را جستجو مي كرد كه محمد (ص) را باو بسپارد و عده اي او را نمي پذيرفتند چون مي گفتند او يتيم است و پاداشي كه قابل توجه باشد بآنها نمي دهند.

بيخبران غافل بودند كه اين وجود مقدس ماية مباهات و افتخار جهان و جهانيان خواهد شد.حليمه او را قبول كرد

حليمه زني بي چيز و فقير بود كه كسي كودكش را باو نمي داد براي اينكه نزد ديگران سرافكنده و شرمسار نگردد محمد را قبلو كرد و با خود به بيابان برد.

حليمه سعديه به او شير مي داد و محمد جز از پستان راستش شير نمي نوشيد و مانند كسي كه بداند شير پستان چپ حق برادر رضاعي اوست از نوشيدن شير آن پستان خودداري مي كرد.

شيما دختر حليمه از محمد پرستاري مي كرد و با او همبازي بود، تا اواخر سن چهار سالگي بخوشي و شادماني بين طايفة بني سعد پرورش يافت و از بركت وجود محمد بركت و وسعتي در آن طايفه پديد آمد كه مورد توجه همه قرار گرفت.

احترام محمد (ص) در بزرگي نسبت به حليمه

اين طفيل گفت روزي پيغمبر را ديدم كه گوشت قرباني بمردم مي داد، ناگاه زني وارد شد از جاي برخاست و رداي خود را بر زمين انداخت و آنزن را بر رويش نشاند، از حاضرين پرسيدم اين زن كيست؟ گفتند حليمه مادر رضاعي محمد (ص) است.

مرگ مادر

شش سال از سن شريفش نگذشته بود كه بهمراه مادر براي ديدار بستگان مادري و زيارت قبر پدرش بسمت يثرب (مدينه) حركت كرد.

هنگام بازگشت بمكه آمنه بيمار شد و با تني رنجور و چشمي گريان، آن زن داغديده و افسرده در جلو ديدگان نورد ديده اش محمد (ص) چشم از جهان فرو بست و آن طفل در سن شش سالگي از پدر و مادر يتيم شد، كنيز مادرش بركه (ام ايمن) پرستاريش را پذيرفت و با حالي پريشان ودلي سوزان محمد (ص) را نزد جدش عبدالمطلب آورد.

مرگ عبدالمطلب

هشت ساله بود كه عبدالمطلب هم بسراي جاوداني شتافت و سرپرستي او بوصيت جدش بعموي گراميش ابوطالب محول شد.

محمد (ص) هميشه تفكر بود

آن كودك يتيم روي پدر را نديده بود مادر مهربان و عزيزش را از دست داده بود مرگ جدش عبدالمطلب بر خاطرات حزن آور زندگيش افزوده بود، در قبيلة فقيري پرورش يافته و دعواي كودكان را براي بچنگ آوردن مشتي خرما تماشا كرده بود، اين صحنه ها او را مغموم و متفكر و افسرده مي ساخت و اغلب اوقات در تنهائي مي نشست و بانديشه فرو مي رفت. او از كودكي با كودكان ديگر فرق بسيار داشت و اعمال و رفتارش را همگان مي ستودند.

قيافة محمد (ص)

چهره اي صاف و ساده و بي آلايش داشت، آثار شكوه و وقار از سيمايش هويدا بود سرش بزرگ، مويش بلند و زياد، پيشانيش پهن، چشمانش سياه و جذاب، مژه هايش بلند، دندانهايش سفيد و قيافه اش داراي جذابيتي خاص بود كه هر كس او را مي ديد فريفته اش مي شد، گاهي لبخندي نمكين بر لب داشت و سخنانش شيرين بود، گفتاري ملايم و آرام و حافظه اي قوي داشت، آهنگ صدايش محكم و موزون بود، بيشتر اوقات را به تفكر مي گذارند.

حركت بشام

عمويش ابوطالب باو علاقة شديدي داشت و در سن دوازده سالگي او را با خود براي تجارت بشام برد، محمد (ص) خواندن و نوشتن را نياموخت و ليكن « بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد».

پيشگوئي راهب نصراني

در سفر شام بين راه راهبي بود مسيحي كه نامش بحيرا و از علوم متداولة زمان با اطلاع بود و ازاسرار كتب آسماني آگاهي داشت، محمد (ص) را ديد و در قيافة تابناك و ناصية بلندش دقيق شد، به ابوطالب گفت از اين پسر مواظبت كن روزي مي آيد كه براي خدا كارهاي بزرگ انجام مي دهد، شأن او بزرگ است و پيغمبر اين امت است كه با شمشير خروج خواهد كرد. نام بحيرا جرجيس بي ابي ربيعه بوده است.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.