پايان نامه فلسفه زبان ويتگنشتاين، متقدم و متأخر
فلسفه زبان ويتگنشتاين، متقدم و متأخر
فصل اول : ويتگنشتاين متقدم و ويتگنشتاين متأخر
فصل دوم : نظريه تصويري
فصل سوم : نظريه كاربردي
فصل چهارم : زبان خصوصي
لودويك ويتگنشتاين
معروف است كه ويتگنشتاين در طول حيات خود طي دو دوره، دو فلسفه را به وجود آورد كه هركدام تازگي ها و نوآوري هاي خاص خود را دارد؛ وجه جامع آن دو اين است كه به مسأله زبان از ديد فلسفي مي پردازد. آنچه در اين نوشتار تقديم مي گردد گزارشي نسبتا جامع از اين دو فلسفه است. نويسنده كوشيده است به توصيه خودِ ويتگنشتاين، خطوط اصلي فكر او و مسائل اساسي را كه براي او مطرح بوده دنبال كند.
در فلسفه متقدم مسأله اصلي نسبت بين زبان و جهان است كه ويتگنشتاين تئوري تصويري را مطرح مي سازد. در فلسفه متأخر، ويتگنشتاين معتقد است اساسا فلسفه وظيفه ديگري برعهده دارد و آن اينكه چون مشكلات فلسفي زاييده سوءتفاهمند بايد ريشه آن را بشناسند و آن اين است كه بازي هاي زباني را با هم خلط مي كنيم. در اين جا ديگر نبايد دنبال معنا رفت، بايد به كاربرد زبان توجه كرد.
در يك كلمه، فلسفه ويتگشتاين بر آن است تا حد و مرز زبان را مشخص سازد: با زبان چه چيزهايي را مي توان بيان كرد و چه چيزهايي را نمي توان.
لودويك ويتگنشتاين يكي از مهمترين فيلسوفان تحليلي قرن بيستم است كه بواسطه دو اثر مهم فلسفياش- رساله منطقي- فلسفي و پژوهشهاي فلسفي- مسير و جهت فلسفه تحليلي را تحت تأثير قرار داد. او را بايد نقطه عطفي در تاريخ تفكر فلسفي و همچنين هم تراز فلاسفهاي چون دكارت، كانت، هايدگر و . . . به حساب آورد كه انقلاب و چرخش زباني را ايجاد كرده است. در طول تاريخ تفكر فلسفي ميتوان كساني را مشاهده كرد كه آغازگر يك انقلاب و تحول فكري بوده اند. شايد بتوان گفت سوفسطائيان اولين انقلابيون تاريخ فلسفي هستند. كه موضوع پژوهش فلسفي را از عالم و طبيعت به پژوهش درباره خودشان تغيير دارند و يا ميتوان به كانت اشاره كرد كه با آراء و عقايد خود توجه متفكران را از متعلق شناسايي به سوي فاعل شناسايي و تواناييها و محدوديتهاي ذهن آن معطوف ساخت تغيير و تحول مهم و قابل ملاحظة ديگر توسط هايدگر ايجاد ميشود، فلسفه كه از زمان دكارت همواره دل مشغول اين سؤال بوده است كه دانش چيست و به چه چيزي ممكن است شناخت پيدا كنيم؟ با ظهور هايدگر ديگر اين سؤالات محور دل مشغوليهاي فلسفه قرار نميگيرد و در عوض به مسأله مهم و اساسي «هتسي يا بودن» پرداخته ميشود. به طور كلي ميتوان گفت كه در هر دوره، مسئلهاي در محور و مركز توجه قرار گرفته است گاه طبيعت و عالم هستي، گاه انسان و ذهن او و تواناييها و محدوديتهاي آن و گاه خود هستي و وجود مطرح بودهاند. اما آنچه كه در فلسفه ويتگنشتاين به عنوان مسئله محوري فلسفه وي مطرح است مسئله زبان است و او را بايد از اين جهت نقطه عطفي در تاريخ فلسفه دانست كه آراء و عقايدش نقطه عزيمت تأمل فلسفي از بررسي و تحليل «ماهيت شناخت و مفاهيم ذهن آدمي» به سوي تحليل «زبان» است. اين تحليل زباني را ميتوان در آراي فلاسفة تحليل زباني معاصر مشاهده كرد فلاسفهاي چون راسل- كارناپ، آير، رايل و . . . . سعي كردند تا مباحث فلسفي را در مقوله مباحث زبان شناختي جاي دهند اما ذكر يك نكته بسيار حائز اهميت است: مراد ويتگنشتاين از تحليل زباني چيست آيا او به دنبال همان تحليل مورد نظر تجربه گرايان كلاسيك است كه تصورات و ايدهها را تجزيه و تحليل ميكردند تا به انطباعات حسي آنها برسند و يا اينكه تحليل مورد نظر او همان تحليل كانتي است كه تحليل مفاهيم و كليات ذهني بود. در حقيقت تحليل زباني مورد نظر او نه همچون تجربه گرايان كلاسيك تحليل تصورات و ايدهها است و نه تحليل مفاهيم و كليات ذهني. بلكه مراد وي از تحليل، تحليل گزارهها است . زيرا به نظر ويتگشتاين گزارههاي زبان ما يك ساخت و صورت منطقي دارند كه در اغلب جملات اين صورت در وارء صورت دستوري ظاهري پنهان گشته است و همين عدم وضوح و ابهام صورت منطقي سبب فهم غلط و كاربرد نادرست زبان شده است و مسائل و نظريات فلسفي كثيري را به بار آورده است به همين خاطر ما بايد به تحليل زبان به منظور كشف اين صورت منطقي بپردازيم تا از ايجاد مسائل فلسفي اجتناب كنيم.
(Did Wittgensteim take the Linguistic Turn, p.1)
چنين نگرشي در باب رابطه زبان و فلسفه ايجاد چرخش زباني شد. يكي از مفسران انديشههاي ويتگنشاين، رساله منطقي ـ فلسفي را عامل ايجاد اين چرخش زبان ميداند و به نكاتي كه بيانگر و گواه چنين و تحولي است اشاره ميكند. از ميان آنها ميتوان به توجه و علاقه ويتگنشتاين به تعيين حد و مرز ميان جملات معنادار و جملات بيمعنا، تعيين محدوديتهاي زباني، وضوح بخش منطقي انديشه از طريق تحليل منطقي ـ زبان گزاره به عنوان وظيفه فيلسوف، تعيين ماهيت ذاتي گزاره و . . . . اشاره كرد.
(Hacker.P.M, Wittgenstein’s place in twentieth – century Analytic (phiolsophy, p.37
نكته مهم و حائز اهميت كه بايد در اينجا به آن اشاره كرد اين است كه توجه و علاقه شديد ويتگنشتاين به زبان و تعيين محدوديتهاي آن شايد اين تصور غلط و نادرست را در ما ايجاد كند كه او صرفاً يك زبان شناس است اما اين تصور بسيار غلط و نادرست ميباشد، زيرا او به زبان نه از آن حيث كه زبان است بلكه به خاطر فلسفه علاقمند بود.
او به تحليل زبان پرداخت تا بتواند از اين رهگذر مسائل فلسفياي كه از بدفهميمنطق زبان ناشي شده است را حل كند خود وي نيز در مقدمه رساله منطقي ـ فلسفي ميگويد هدف كتابش حل مسايل فلسفي است كه از بدفهميمنطق زبان ناشي شده است و سعي دارد تا با تحليل زبان و كاربردهاي ويژه واژهها در شرايط و مقتضيات معين، راه گريزي براي رهايي از مسائلي بيابد كه موجب آشفتگي فكر ميشوند. در صورت عدم توجه به رابطه ميان زبان مسائل فلسفي توج به سختي ميتوان فهميد كه منظور او از طرح مسائل زباني چيست. از نظر فلاسفه تحليل زباني هر چند كه گام اول در تفكر فلسفي رو در رويي با مسائل فلسفي ميباشد اما از آنجايي كه همه مسائل مطرح شده توسط فلاسفه معنادار نيست و با دقت در محتوا و معنا آنها و با توجه به ملاكها و معيارهاي معناداري متوجه خواهيم شد كه آنها هيچ گونه معنا و محتواي محصلي ندارند لذا ابتدا بهتر است كه به بحث زبان شناختي و تعيين معناداري و بيمعنايي گزارهها بپردازيم پس از اثبات معناداري مسائل به بررسي و تحقيق در زمينه آنها بپردازيم بدين جهت مهمترين و اساسيترين سؤال يك فيلسوف زباني اين است كه زبان چيست و در چه صورت گزاره معنادار است و در چه حالتي بيمعنا است مرز ميان واژه و جملهي معنادار از بيمعنا كدام است. بعبارت ديگر اساساً منظور از معنا و محتواي يك جمله چيست و چه عواملي باعث معناداريي و بي معنايي جمله يا واژه ميگردد. همان طور كه ملاحظه كردهايم فلاسفة تحليل زبان، براي حل مسائل فلسفي است كه به بحث زبان شناختي روي آوردند و بحث از معنا و زبان مدخل اصلي فلسفه آنها شد. ما به رابطهي ميان مسائل فلسفه و زبان در فلسفه آنها بايد توجه كرد. (دكتر احمدي، تحليل زباني فلسفه، صص 53-52). عدم توجه برخي از افراد به اين رابطه باعث سؤء تعبير شده است به طوري كه «تشخيصشان اين است كه تحليلگران زبان، فلسفه را در جهان تنزل مقام دادهاند فيلسوفاني كه روزگاري حقيقت و واقعيت نهايي را به آدميان تعليم ميدادند اكنون به نحويان تمام عياري تبديل شدهاند كه در عالم الفاظ مته به خشخاش ميگذارند» (هادسون، لودويگ ويتگنشتاين، ص 103) اما اين نظريات و عقايد درست نيستند زيرا منظور تحليلگران زبان از تحليل زبان چيزي جز روشن انديشي نيست همانطور كه از زمان سقراط نقش فلاسفه روشن انديشي، يعني تعيين كاربرد صحيح واژهها بوده است و سعي داشتهاند تا از آشفته انديشي يعني كاربرد نادرست واژهها جلوگيري كنند تحليل زبان و تعيين حد و مرزهاي آن پرداختند. از اين رو ويتگنشتاين از تحليل زبان و بررسي ساخت آن و محدوديتهايش آغاز ميكند همانطور كه كانت از تحليل ذهن انساني و بررسي ساختار و محدوديتهاي آن آغاز ميكند. اختلاف كانت با ويتگنشتاين در اين است كه كانت به دنبال حدود توانايي ذهن بشر بود حال آنكه ويتگنشتاين و اكثر فلاسفه تحليلي به دنبال تعيين حدود كلام معنادار. علت اينكه فلاسفه تحليل زباني توجه به بحث معناداري را بر توجه به حدود تواناييهاي ذهني بشري مقدم دانستند به اين خاطر بود كه در مرز زبان معنادار مرز تفكر ممكن است. اما با وجود اين تفاوت هر دوي آنها در اين نظر توافق دارند كه مهملات ظاهر فريب فلسفه به خاطر تجاوز از حدود ايجاد شده است هر چند كه منظور يكي تجاوز از حدود توانايي ذهن بشري است و منظور ديگري تجاوز از حدود زبان. ويتگنشتاين به منظور جلوگيري از تجاوز حدود زبان سعي ميكند تا مرزي ميان كلام معنادار و كلام مهمل ترسيم كند، بدين ترتيب فلسفه كه قبلاً به عنوان علم به وجود بماهو وجود تلقي ميشد و وظيفه فيلسوف رفع حجاب از چهره هستي بود. اكنون به مطالعه در زبان تقليل مييابد.
دو دوره فعاليت فلسفي و رابطة ميان آن دو
اگر چه ويتگنشتاين در تمام دوران فعاليت فلسفياش، از سال 1916 تا 1951، به مطالعه عقايد فلسفي به ميانجيگري زبان ميپردازد و از منظر زبان به فلسفه، متافيزيك، اخلاق و . . . . مينگرد اما همواره نظريه واحدي درباره زبان، ماهيت و عملكرد آن اتخاذ نكرده است مهمترين عقيده وي در باب زبان و رابطة آن با فلسفه كه بعدها دچار تغيير و تحول ميگردد اين نظريه است كه مسائل فلسفي به خاطر خصلت پيشين خود به كمك قواعد زبان قابل حل است اما در دورة اول ابزار مناسب براي حل مسائل فلسفي را تحليل منطقي و تجزيه گزارهها به گزارههاي بنيادين ميدانست و به عبارت ديگر زبان را يك دستگاه محاسبه با قواعدي ثابت ميدانست كه اين قواعد زير لايه دستور زبان پنهان شدهاند.
اما در دوره دوم، ديگر تحليل منطقي را لازم نميدانست بلكه آنچه كه لازم و ضروري بود چيزي جز توصيف رفتارهاي زباني نبود. در واقع امتياز فلسفه ويتگنشتاين نيز در اين است كه دو ديدگاه متفاوت را در اين زمينه مطرح كرده است كه هر يك از آنها لوازم و نتايج خاص خود را به دنبال دارد و بدين لحاظ بسياري از صاحبنظران و مفسران انديشة او قائل به دو دورة حيات فلسفي در انديشة او شدهاند كه از آن به «ويتگنشتاين متقدم» و «ويتگنشتاين متأخر» ياد ميكنند. آراء و نظريات اصلي دوره اول در قالب «رساله منطقي- فلسفي» متبلور ميشود و آراء دورة دوم نيز در كتاب پژوهشهاي فلسفي شكل نهايي به خود ميگيرد. با وجود اينكه اختلافات ميان آنها روشن است اما رگههاي فراواني وجود دارد كه به واسطة آنها ميتوان عقايد دورة نخست و بعدي را به هم پيوند داد. مفسران نيز با اينكه در مورد تمايزات ميان دو دوره نظرهاي مختلفي ارائه كردهاند اما در اين نكته اتفاق نظر دارند كه در هر دوره مسألهي زبان اهميت دارد دو اثر مهم فلسفي دوره اوليه، يعني «يادداشتها»، و «رساله منطقي- فلسفي» به زبان پرداختهاند و «پژوهشهاي فلسفي» و «كتابهاي آبي» نيز كه به دوره دوم تعلق دارند بحث از زبان شروع ميشوند؛ به طور كلي ميتوان گفت كه آنچه در كانون توجه هر دو دوره قرار گرفته است اهميت زبان در انديشه و زندگي آدمياست.
رابطه ميان دو دوره از جمله بحثانگيزترين مسائلي است كه مفسران و شارحان نظريات مختلفي را در مورد اينكه ميان دو دوره فلسفي چه نوع رابطهاي برقرار است؟ آيا تباين كامل ميان آنهاست يا اينكه دومي بسط و توسعه اول است؟ ارائه كردهاند گروهي از مفسران به وجود يك چرخش كامل در جريان تفكر فلسفي ويتگنشتاين قائلند و گروهي نيز متوجه روابط و علائق ميان آراء دو دوره بودهاند.
(Mason. Richah, Encyclopaedia Routledge, p.864)
آن دسته از كساني كه تفكر اخير را «بسط يافتة» تفكر متقدم ميدانند به سخنان ويتگنشتاين در مقدمه «پژوهشهاي فلسفي» نظر دارند كه معتقد است براي فهم بهتر پژوهشهاي فلسفي بايد به مطالب رساله منطقي – فلسفي توجه كرد «ناگهان به نظرم رسيد بايد آن انديشههاي قديم [آراء رساله] و انديشههاي جديد [آراء پژوهشها] را همراه هم منتشر كنم. دوميها را فقط در تباين و به اتكاي زمينه شيوة قبلي انديشه من، ميتوان در روشنايي به درستي ديد». (ويتگنشتاين، پژوهشهاي فلسفي، ص 25) ديويد پيرسمعتقد است منظور ويتگنشتاين از اين سخن صرفاً تأكيد بر تفاوت زياد ميان انديشههاي جديد و انديشة گذشتهاش نيست. زيرا اگر منظورش اين بود ميتوانست گذشته را به كلي ناديده بگيرد، و از نوآغاز كند. بنابراين ديگر لازم نبود كه انديشههاي قديمياش را همراه با انديشههاي جديدش همراه با هم منتشر كند «مقصودش اين است كه، علي رغم اختلاف ميان كار اولي و كاربعدي، آنچه كه سعي بر انجامش داشت هنوز همان بود و تغيير در روش، قطع ارتباط كامل با گذشته نبود، بلكه تغيير شكل تدريجي آراء مطرح شده در رساله منطقي - فلسفي بود كه آنچه از آن مناسب بوده حفظ كرده است. بنابراين او نقدي همدلانه دربارة آن عقايد در آغاز تحقيقات فلسفي نوشت» (پيرس، ويتگنشتاين، ص 97)
چارلزورت نيز بر همين اساس دربارة رابطه موجود ميان رساله و پژوهشهاي فلسفي ميگويد: تنها زماني ميتوان آراء اين داوتر را به خوبي درك كرد كه آنها را مكمل يكديگر بدانيم (ك.ت.فن. مفهوم فلسفه نزد ويتگنشتاين. صص 11و12) و يا ميتوان به نظريه هانس و يوهان گلوكفرهنگ لغت فلسفه ويتگنشتاين اشاره كرد كه در آنجا پس از ذكر تحولهاي نظري كه در آراء دوره اوليه ويتگنشتاين صورت گرفته است ميگويد: «نتيجه اين تحولهاي نظري دستيابي به برداشت نوي از زبان و رويكردي قابل قبول به فلسفه بود كه بسياري از نظريههاي تراكتوس را در قالب جديدي حفظ ميكرد، گر چه معناي نهايي آن را كاملاً دگرگون ميساخت» (واله، متافيزيك وظيفة زبان، ص 421). استيس. جي. استيانوفنيز در مقالهاي تحت عنوان «تئوري يادگيري زبان» ميگويد «پژوهشهاي فلسفي، رساله منطقي – فلسفي را طرد نميكند بلكه در عوض قضايايي را اضافه ميكند كه در رساله بيرون خط قرار گرفته بودند. پژوهشها صرفاً به رساله منطقي- فلسفي زمينه ميدهد.» (Stoyanoff. Stacy. J, Language Learning Theory, p.1).
اما برخي از مفسران نيز معتقدند كه مرحله دوم يك مرحله كاملاً مستقل و حتي متضاد با مرحله نخست است. به نظر آنها انديشههاي فلسفي ويتگنشتاين از سالهاي 1933 به بعد دگرگونيهاي بنيادين يافته است و تقريباً همه نظريات بنيادي رساله منطقي ـ فلسفي مورد اعتراض قرار گرفته است و بسياري از آنها از جمله مفهوم زبان، نظريه تصويري و نظريه توابع ارزش صدق براي ويتگنشتاين در اين دوره گمراه كننده و نامعقول به شمار ميرود. (بوخشكي، فلسفه معاصر اروپايي، ص 364).
هارتناك از جمله اين مفسران است و به نظر ميرسد كه بيشتر شارحان نيز با او موافق باشند. او ميگويد: «بين «رساله منطقي – فلسفي» و «پژوهشهاي فلسفي» هيچ خط مستقيم غير منقطعي نيست، و مطالب آنها داراي توالي منطقي نميباشد، بلكه در ميان آنها از لحاظ منطقي فاصلهاي مشهود است. افكار مندرج در كتاب اخير نفي افكار كتاب اولي است.» ليكن كتاب دوم صرفاً رديهاي بر رسالة منطقي ـ فلسفي نيست (اين نكته فقط عارضي است) و آنچه بدان اهميت ميبخشد اين است كه حاوي فلسفة زمان يختگي فكر ويتگنشتاين است «تحقيقات فلسفي» فصل جديدي در تاريخ فلسفه ميگشايد و ادامة افكار ديگران يا تكميل آنها نيست. اثري است بلكي اصيل و ابتكاري.» (هارتناك، ويتگنشتاين، ص 82).
اما مفسراني نيز وجود دارند كه هر دو تفسير را اساساً نادرست ميدانند به نظر آنها نه اين ديدگاه كه پژوهشهاي فلسفي به طور كلي «بسط يافته» رساله است درست است و نه اين ديدگاه كه آنها «نفي» يكديگرند. به نظر آنها آنچه در فلسفه ويتگنشتاين در تقابل با يكديگرند شيوههاي پيشين و جديد تفكر اوست و اين مطلب را نيز از سخن خود ويتگنشتاين در مقدمه پژوهشهاي فلسفي ميتوان استنباط كرد: «دوميها را فقط در تباين و به اتكاي زمينه شيوة قبلي انديشة من ميتوان در روشنايي به درستي ديد.» (پژوهشها، ص25). «ويتگنشتاين صرفاً به ما توصيه ميكند كه اثر متأخر او را با شيوه تفكر پيشين او يعني روش پيشين فلسفه پردازي او ـ مقايسه نماييم. لذا صرفاً بايد روش متأخر او را به عنوان «نفي» روش متقدم او ملاحظه كرد در رساله، روش كاملاً پيشيني است و فيلسوف بايد به تحليل گزارههاي معمولي بپردازد تا به گزارههاي بنيادين كه مركب از اساميابژههايند و بيانگر رابطه مستقيم زبان و عالم هستند برسد. اما در پژوهشها روش پيشيني رساله را مورد حمله قرار ميدهد و ميگويد كه يك صورت بنيادين را نميتوان به نحو پيشيني معين كرد بلكه بايد به روش پسين (تجربي) پديدههاي واقعي زبان را بررسي كنيم در واقع همين تغيير در روشهاست كه شكاف ميان ويتگنشتاين متقدم و متأخر را تشكيل ميدهد (ك.ت.فن، مفهوم فلسفه نزد ويتگنشتاين، صص 63-62-13-12).
نقاط مشترك ميان دو دوره
صرف نظر از تلقي مفسران و شارحان ويتگنشتاين از دو دوره حيات فلسفي او ميتوان به نقاط مشترك و امتياز ميان آنها اشاره كرد. از جمله مهمترين و اصليترين ادعاهاي كه در كل حيات فلسفي او استمرار دارد اين ادعا است كه زبان براي تفكر و انديشه لازم و ضروري است. به نظر وي تفكر و انديشه به طور اجتناب ناپذيري متكي و وابسته به كاربرد زبان است اين ادعاي دكارت را كه «من فكر ميكنم پس من هستم» نادرست ميداند و معتقد است كه دكارت بايد در عوض آن بگويد: «من زبان دارم بنابراين فكر ميكنم پس هستم». به نظر ويتگنشتاين ما نميتوانيم مقدم بر يادگيري زبان تفكرات و ايدههايي داشته باشيم و نميتوانيم عالم را به طور صحيحي تصوير كنيم زيرا به نظر او اين زبان است كه واقعيت را شكل ميدهد و صرفاً به وسيلة كاربرد يك زبان عموميو مشترك است كه ميتوانيم عالم پيرامون را درك كنيم. البته او سعي ندارد كه بگويد عالم مستقل از زبان وجود ندارد بلكه ميگويد توانايي ما براي ارائه و بيان عقايد و ايدههايمان درباره عالم صرفاً از طريق كاربرد زبان ممكن است. البته به اين نظريه ويتگنشتاين انتقاداتي وارد است از جمله اينكه اگر اين نظريه درست باشد در آن صورت بايد گفت كه كودكان و حيوانات غير از انسان چون توانايي به كار بردن زبان را ندارند و مفاهيميرا كه مربوط به احساسات هستند را ياد نگرفتهاند، لذا نميتوانند انديشه و تفكري دربارة عالم و احساسات خود داشته باشند و اين در حالي است كه كودكان و حيوانات روشي براي طبقهبندي اشياء عالم دارند، اما ويتگنشتاين فكر نميكنند كه اين كار بدون زبان ممكن باشد. نميتوان در پاسخ به اين اعتراض گفت كه آنها يك زبان خيلي ساده و ابتدائي دارند و همين زبان آنها را قادر ميسازد كه جهان را به يك روش ابتدائي تصور و درك كنند. زيرا اين زبان بر طبق معيارهاي ويتگنشتاين يك زبان واقعي نيست زيرا به نظر او زبان بايد عموميو همگاني باشد و از طريق روابط و كنشهاي متقابل، كاربردهاي آن زبان شود. اما سخت است كه بتوان اين زبان ابتدائي و ساده كودكان و حيوانات را آموخت.
(Silby, Wittgenstein: Meaning and Representation, p.1,4-5)
يكي ديگر از پيوستگيهاي دو دوره اين عقيده ويتگنشتاين است كه سرچشمه معضلها و معماهاي فلسفه سنتي اغلب نظريات بسيار جالب اما غلط و گمراه كننده درباره عملكرد زبان است . از جمله ميتوان به تصور سنتي «ذهن و عين» به عنوان دو جوهر مستقل اشاره كرد. به نظر ويتگنشتاين ريشه اين تصور غلط، بدفهميمنطق زبان است زيرا اغلب گزارههاي زبان روزمره به صورت «موضوع ـ محمولي» اند و در اينگونه گزارهها همواره محمول به عنوان اوصاف و عوارض هستند، صورت «موضوع ـ محمولي» گزارههاي «من درد دارم»، «من ميدانم كه . . . » باعث اين تصور شده است كه جوهري به نام نفس يا روح وجود دارد كه اعراض بر آن حمل ميشوند. اين تصور غلط از اينجا ناشي ميشود كه مقتضيات گرامر سطحي و ظاهري زبان را واقعي فرض ميكنيم در حالي كه همين گرامر سطحي و ظاهري زبان صورت حقيقي واقعيت را پوشانده است بطوري كه اگر زبان روزمره چنين گرامر سطحي و ظاهري موضوع ـ محمولي را نداشت ديگر چنين فرضيات و تصورات غلطي بوجود نميآمدند (واله، متافيزيك و فلسفه زبان، ص98) لذا از آنجايي كه مسائل فلسفي از فهم غلط منطق زبان ايجاد ميشوند، وظيفه فلسفه وضوح بخشي جملات و انديشه به منظور آشكار ساختن ساختار و صورت منطقي آنها و تعيين مرزهاي زبان است البته ويتگنشتاين در دو دوره تفكرش اين وظيفه را بر اساس دلايل متفاوتي انجام ميدهد و مرزهاي زبان را به نحو متفاوت ترسيم ميكند. اما با وجود اين وضوح بخشي و ترسيم مرز وظيفه اصلي فيلسوف در هر دو دوره است. خود ويتگنشتاين در مقدمه رساله ميگويد: «بنابراين هدف كتاب آن است كه به انديشه مرز نهند. يا شايد نه به انديشه بلكه به بيان انديشه مرز نهد. . . .» در پژوهشهاي فلسفي نيز ميگويد: «ما نيز در اين پژوهشها ميكوشيم كه ماهيت زبان را بفهميم- يعني كاركرد آن، و ساختارهايش را.» ( ويتگنشتاين، پژوهشهاي فلسفي، بند 92) علاوه بر اين در هر دوره معتقد است كه حدود زبان به موجب تركيب و نحوه ساختار آن مقدر ميگردد. به عنوان مثال در رساله بر اساس نظريهاي كه در باب ماهيت قضايا دارد دين و اخلاق را در خارج از حدود زبان قرار ميدهد در پژوهشها نيز طبق نظريهاي كه دربارة زبان و خصوصياتي كه يك زبان بايد داشته باشد زبان خصوصي ـ زباني كه بيانگر احساسات و عواطف فرد است و صرف خود فرد آن را ميفهمد و ديگري نميتواند بفهمد ـ را يك زبان واقعي نميداند زيرا خصوصيات يك زبان را دارا نيست. (هارتناك، ويتگنشتاين، ص 7) البته هر چند در هر دوره معتقد است حدود زبان به موجب تركيب و نحوه ساختار آن مقدر ميگردد اما اين ساختار و حدود زبان در دوره اول از يك نظريه جامع و واحد استنتاج ميشود اما در دورة دوم ديگر اينگونه نيست بلكه خرده خرده از روابط دروني مواد زباني استخراج شدهاند.
علي رغم پيوستگيهايي ميان دو دوره، ميتوان گفت كه تفاوتهايي بنيادين ميان آراء دو دوره وجود دارد كه براي فهم بهتر آنها لازم است آراء هر دوره به طور مفصل مطرح گردد بدين منظور مهمترين آراء ويتگنشتاين در دو بخش «ويتگنشتاين متقدم» و «ويتگنشتاين متأخر» مطرح ميگردد.
ويتگنشتاين متقدم
دوره اول فعاليت فلسفي ويتگنشتاين كه از آن با عنوان «ويتگنشتاين متقدم» ياد ميشود از زمان ورود وي به كمبريج، در سال 1912 آغاز ميشود كه در اين سال براي تحصيل و تحقيق در زمينهي منطق نزد راسل به آنجا رفته بود. مهمترين و اصليترين اثر اين دوره رساله منطقي – فلسفي است كه با بررسي دقيق گزارههاي آن ميتوان فلسفهي متقدم ويتگنشتاين را عرضه كرد مسئلهي محوري و اصلي اين رساله درباره ماهيت زبان، جهان و منطق است . در واقع مهمترين موضوعاتي كه به هنگام ورود ويتگنشتاين به كمبريج مورد توجه وي بود و بعدها در دفترچههاي ياد داشتش مطرح ميشوند دقيقاً همان موضوعاتي بودند كه ذهن راسل را براي سالهاي متمادي به خود جلب كرده بود: ماهيت و اجزاء سازندهي يك گزاره، رابطهاش با ابژهها، صدق يا حقيقت منطقي. علاوه بر اين مطالب مسئله اراده ، نفس و جايگاه ارزش نيز براي ويتگنشتاين جالب و جذاب بودند كه احتمالاً تحت تأثير مطالعهي آثار شوپنهاور به اين مسائل كشيده شد.
(Mason. Richard, Encvclopaedia, Routledge,p.846)
ويتگنشتاين علاوه بر اين مطالب، نظرياتش را دربارهي فلسفهي علم، اخلاق، دين و عرفان، در رساله ارائه كرده است. به دليل همين جامعيت رساله است كه فلسفه متقدم ويتگنشتاين را نظاميكامل ميدانند كه به همهي گستردهي فلسفي پرداخته است و خود ويتگنشتاين نيز پس از اتمام اين كتاب، چون خيال ميكرد كه راه حل مسائل فلسفي را يافته است پس از چاپ آن در سال 1922 توسط راسل فلسفه را رها كرد.
ارزيابيهاي مختلفي در باب اين دوره و مهمترين اثرش صورت گرفته است. گروهي همچون راسل، معتقدند كه فلسفهي اوليه ويتگنشاين و رسالهي منطقي- فلسفي، محصول نبوغ اوست، هر چند راسل فلسفهي بعدي او را ناچيز و بيارزش ميداند.
گروهي نيز همچون كارل پوپر نه براي آثار دورهي اوليهاش ارزش قائلند و نه براي آثار دورهي دوم. (برآين مگي، فلاسفه بزرگ، ص 177) اعضاي حلقهي وين نيز رسالهي منطقي ـ فلسفي را نقطهي عطفي در تاريخ فلسفه ميدانند از جمله مهمترين عناصر اين رساله كه به واسطهي آنها رساله نقطة عطف فلسفهي تحليلي قرن بيستم به شمار آورده ميشود ميتوان به ارائه تفسيري جديد در باب ماهيت انديشه و حكايتگري و همچنين برداشتي نو از فلسفه به عنوان تحليل نقادانة زبان اشاره كرد. (حسن واله، متافيزيك و فلسفة زبان. صص16-14). صرف نظر از نظريات و ارزيابيهاي مختلف در باب رساله، ميتوان گفت اين اثر يكي از بزرگترين و همچنين دشوارترين آثار كلاسيك فلسفي است. خود ويتگنشتاين در مورد دشواري اين اثر در مقدمهي آن و همچنين در نامهاي به فرانك رمزي ميگويد كه اين گونه نيست كه هر كس با خواندن اين رساله، بتواند انديشههاي وي را بفهمد «احتمالاً اين كتاب را تنها كسي خواهد فهميد كه خود قبلاً انديشههايي كه در آن بيان شده است را يا ـ دست كم شبيه آن انديشه ـ داشته است» (مقدمهي رسالهي منطقي ـ فلسفي)
يكي از مهمترين دلايل دشواري آن سبك و شيوه رمز آميز نگارش آن است. رساله مجموعهاي از كلمات قصار است كه بر حسب يك دستگاه اعداد اعشاري تقسيمبندي شده است، تماميمطالب آن شمارهگذاري شدهاند و ميتوان هر بندي از آن را قسمتي از يك استدلال دانست. هفت گزارهي اصلي آن با اعداد طبيعي شمارهگذاري شدهاند كه هر يك از آنها به استثناي گزارهي شمارهي هفت گزارههاي فرعي دارند كه با اعداد اعشاري شمارهگذاري شدهاند و در واقع توضيح جملهي اصلي ميباشند مثلاً گزارهي 1/1 ، توضيح گزارهي شمارهي يك است. اين جنبهي كتاب، تحت تأثير روش علامت نگاري فرگه است و ترتيب مطالب آن به مانند روش اسپينوزا است. اما هر چند مطالب يا اعداد شمارهگذاري شدهاند اما نظم قياسي ندارند زيرا به عنوان مثال در حالي كه بندهاي مربوط به عالم به بندهاي راجع به زبان مربوطاند هستند باز هم بندهاي مربوط به عالم در ابتداي رساله آمده است. (لاگوست، فلسفه در قرن بيستم، ص 44)
ديويد پيرس نيز در مورد دشواري متن رساله منطقي- فلسفي ميگويد: «. . . بخشي از اين دشواري مربوط به ساختمان پيچيده كتاب است كه پيدا كردن نقطهي روشن براي ورود به درون آن را دشوار ميسازد، مسلماً راه ورود به آن تشريح جملات آن نيست.» اما اين دشواري رساله با انتشار آثار بعدي ويتگنشتاين تا حدودي رفع شد و با عنايت به اين آثار فهم آن آسانتر گرديد.
ويتگنشتاين در مقدمهي رساله ميگويد: «اين كتاب با مسائل فلسفي سرو كار دارد» او به دنبال ارائهي راه حلي است كه به واسطهي آن مسائل فلسفي را كه از بدفهميمنطق زبان نشأت ميگيرد حل ميكند. در مورد منطق واقعي زبان معتقد است صورت منطقي واقعي زبان و جملات همان صورت دستوري آنها نيست بلكه بايد ميان صورت منطقي و صورت دستوري جملات قائل به تمايز شد.
به نظر ويتگنشتاين و راسل منطق حقيقي زبان چيزي فراسوي شناخت كاربردهاي معمولي زبان است ويتگنشتاين در گزارهي 0031/4 رساله اين مسئله را مطرح ميكند: «خدمت راسل در اين است كه نشان داد شكل ظاهراً منطقي يك گزاره نبايد شكل واقعي آن باشد» اين در حالي است كه بسياري از اصحاب متافيزيك گمان ميكنند كه صورت منطقي جملات همان صورت دستوري آنهاست. به عنوان مثال ارسطو در تحليل منطقي خود بيشتر به تحليل دستوري و تحليل موضوع ـ محمولي توجه دارد و به عبارت ديگر تحليل فلسفي جملهها را همان تحليل دستوري و گرامري آنها ميداند اما اين اشتباه است و سبب پيدايش آراء و نظريات فلسفي بيمعنا و كاذب ميشود كه براي جلوگيري از پيدايش آنها بايد به تحليل منطقي زبان پرداخت و بدين ترتيب حدود واقعي زبان را ترسيم كرد. در واقع موضوع اصلي رساله نوعي فلسفه شناسي مبتني بر زبان شناسي است (دكتر احمدي، فلسفيه تجليلي، ص16) بر همين اساس متافيزيك را به عنوان يك معرفت نفي ميكند و آن را صرفاً نوعي فعاليت ميداند كه از طريق نقد زبان و تبيين منطقي انديشه و وضوح بخشي گزارهها، مرز ميان «آنچه قابل انديشيدن است» و «آنچه قابل انديشيدن نيست» را روشن ميكند البته بايد اين نكته را متذكر شد كه مسئلهي نقادي زبان اولين بار توسط ويتگنشتاين مطرح نشده است، بلكه اين موتني بود كه نخستين بار فلسفه را معادل نقد زبان دانست وي به پيروي از كانت هدف خود را برانداختن تفكر متافيزيك ميدانست و روش خود را نقد زبان ميدانست. اما از آنجا كه شالوده و اساس زبان را احساس ميدانست نقادي وي از زبان، يك نقادي تجربه گرايانه است كه آن را بخشي از روانشناسي اجتماعي تلقي ميكند، به همين خاطر است كه ويتگنشتاين «نقد منطقي زبان» در فلسفهي خود را نقطه مقابل «تحليل تجربه گرايانهي» موتني ميدانست. علاوه بر موتني، كارل كراوس كه نقادي چيره دست بود با تحليل خود در باب زبان، اثري ژرف بر ذهن ويتگنشتاين گذاشت. هرتز را نيز ميتوان از جمله كساني دانست كه بر تفكر ويتگنشتاين تأثير گذاشته است او به دنبال شناخت ماهيت علم و تصفيهي آن از عناصر متافيزيكي و انتزاعي بود و عقيده داشت كه وظيفه بازسازي فلسفي دانش مكانيك اين است كه مانع بروز شبه مسئلههايي شود كه عمدتاً راجع به ماهيت نيرو، الكتريسيته و غيره است و اين ممانعت از طريق ارائهي شفاف عناصر ما تقدم دانش مكانيك صورت ميگيرد. (واله، متافيزيك و فلسفه زبان، صص 406-404 و 19)
ماهيت زبان و نسبت آن با جهان
همانطور كه قبلاً گفته شد مهمترين موضوعات و مسائلي كه رساله به آنها ميپردازد ماهيت زبان و نسبت آن با جهان است. روش تحقيق و پژوهش ويتگنشتاين در اين كتاب بدين صورت است كه، ابتدا ماهيت و ساختار زبان را از طريق منطق استناج ميكند و سپس از طريق ماهيت و ساختار زبان به استنتاج ساختار عالم ميپردازد خود ويتگنشتاين نيز اين مطب را در دفترچههاي يادداشت تصديق ميكند: «اثرمن از بنيادهاي منطق به ماهيت جهان گسترش يافته است.» (Notebooks p.79) قبل از ويتگنشتاين، راسل نيز مايل بود كه ماهيت و اساس واقعيت را از زبان استنتاج كند، او معتقد بود كه ما ميتوانيم با استفاده از مطالعه «دستور و نحو زبان» به معرفت قابل ملاحظهاي در باب ساختار عالم نائل شويم. اما اين همان نظريه ويتگنشتاين نيست زيرا به نظر وي زبان بخشي از عالم است و خود قضايا، فاكتاند، از اين رو منطق قضايا (جوهر و ماهيت آنها) همان منطق عالم است و هيچگونه استنتاج و نتيجهگيري از يكي به ديگري وجود ندارد. او معتقد است تصوراتي كه عالم را آنسو و فراتر از زبان ميدانند، تصوراتي بيمعنايند و بايد رد شوند. ما نبايد فكر كنيم كه زبان و واقعيت به دو قلمرو جداگانه مربوط ميشوند. نظم و آرايشي از ميزها و صندليها را در يك اتاق در نظر بگيريد. در اينجا ما يك وضعيتام داريم كه ممكن است در قضيهاي مناسب بيان شود اما ميتوان نظم و ترتيب ميزها و صندليها را به عنوان يك قضيه در نظر گرفت ما ميتوانيم يك «نشانه- گزاره» را به جاي اينكه مشتمل بر علائم نوشتاري بدانيم، آنرا متشكل از صندليها و ميزها و كتابها تصور كنيم در آنصورت نظم و تربيت فضاي اين اشياء بيانگر معني گزاره خواهد بود(Parkinson, Encyclopeadia, p.31) علت اينكه ويتگنشتاين معتقد است ميتوان ساخت عالم را از طريق زبان ساخت و ماهيت زبان بيان كرد اين است كه طبق نظرية تصويري به منظور اينكه يك جمله با معنا بتواند امكانپذير باشد ساختار زبان بايد ساختار عالم را آئينهوار منعكس كند از آنجايي كه سخن با معنا امكان پذير است لذا در موقعيتي قرار گرفتهايم كه ميتوانيم با تحليل ساختار زبان ، ساختار جهان را كشف كنيم.
David Pears
M.J Charles Worth
Hans, Johann, Glock
Stacy J. Stoyanonff
Justus Hartnack