

بررسي عوامل مرتبط با خشونت مردان عليه زنان
بررسي عوامل مرتبط با خشونت مردان عليه زنان
اين فايل داراي فرمت word و قابل ويرايش و داراي پرسشنامه مي باشد.
فهرست مطالب
چكيده ............................. 5
فصل اول
مقدمه ............................. 6
بيان مسئله ............................. 6
ضرورت تحقيق ............................. 7
عنوان پژوهش ............................. 8
هدف از اجراي تحقيق ............................. 8
فرضيات تحقيق (سوالات تحقيق) ............................. 8
فصل دوم
مقدمه ............................. 9
چهارچوب نظري ............................. 9
نظريه يادگيري اجتماعي ............................. 10
نابرابري ساختاري ............................. 11
نظريه خرده فرهنگ خشونت ............................. 13
نظريه فمينيستي ............................. 14
نظريه سيستمي ............................. 15
نظريه منابع ............................. 16
نظريه زيست محيطي ............................. 18
چارچوب نظري تحقيق ............................. 18
پرخاشگري ............................. 19
معتقدان به ذاتي بودن پرخاشگري ............................. 20
معتقدان به منشاء اجتماعي داشتن پرخاشگري ............................. 21
ديدگاه زيست شناختي ............................. 21
ديدگاه شناختي ............................. 22
ديدگاه انگيزشي ............................. 22
ديدگاه انسانگرا ............................. 23
ديدگاه روانكاوي ............................. 23
دسته بندي حالات خشم ............................. 23
حالات خشم پنهان، گريز از خشم ............................. 24
علت عمده خشم مردها ............................. 24
نقش رسانههاي همگاني در آموزش پرخاشگري ............................. 25
راههاي مقابله با عصبانيت ............................. 25
خشونت در سرتاسر عمر ............................. 27
خشونت جنسيتي در طول چرخه زندگي ............................. 27
وضعيت زنان در جامعه عرب هنگام نزول قرآن ............................. 30
خشونت عليه زنان ............................. 32
انواع خشونت عليه زنان ............................. 33
علل خشونت عليه زنان ............................. 34
خشونت جسماني ............................. 41
خشونت كلامي ............................. 41
خشونت پنهان ............................. 42
انواع وبهاي خشونت عليه زنان ............................. 42
خشونت فيزيكي ............................. 42
خشونت رواني ............................. 42
خشونت جنسي ............................. 45
عوامل اقتصادي-اجتماعي ............................. 45
انواع خشونت نسبت به زنان ............................. 46
خشونت رواني ............................. 46
خشونت مالي ............................. 47
خشونت سياسي ............................. 47
بهاي خشونت سياسي ............................. 47
آداب ورسوم ............................. 48
فرهنگ شفاهي وكتبي ............................. 48
مقابله با خشونت عليه زنان ............................. 48
تغيير مردان ............................. 54
تغيير در شيوه هاتي قانوني ............................. 54
خلاصه كلام ............................. 58
تاريخچه مطالعات ............................. 59
مطالعات و تحقيقات داخلي ............................. 59
نتايج تحقيق بطور خلاصه ............................. 64
2 – 4 – مطالعات و تحقيقات خارجي ............................. 67
يك طرح ملي درباره خشونت عليه زنان ............................. 73
فصل سوم
مقدمه ............................. 74
جامعه آماري ............................. 74
روش نمونه گيري ............................. 74
نمونه پژوهش ............................. 74
ابزار پژوهش ............................. 74
اعتبار و روايي ............................. 74
روش جمع آوري داده ها ............................. 74
روش تحليل آماري ............................. 74
فصل چهارم
فرضيات تحقيق ............................. 85
فصل پنجم
بحثو نتيجه گيري ............................. 86
پيشنهادات پژوهش ............................. 87
محدوديتهاي پژوهش ............................. 88
فهرست منابع ............................. 89
منابع و ماخذ ............................. 89
پيوست (پرسشنامه)
چكيده
عنوان
«بررسي عوامل مرتبط با خشونت مردان عليه زنان متاهل شهر تهران ، سال 1386»
خشونت به شكلهاي مختلف آن يك معضل اجتماعي رو به رشد است كه امروزه مهمترين عامل مرگ و مير نابهنگام و عامل عمده اضطراب را در بين اقشار آسيب پذير يعني زنان ، كودكان و سالمندان به شمار مي آيد .
برخي عوامل خشونت عليه زنان سطح سواد ، عوامل اقتصادي ، اجتماعي ، فرهنگي مي باشد كه در اينجا محقق درصدد برآمد كه ببيند آيا بين ميزان خشونت مردان عليه زنان در بين خانواده هايي كه زن و مرد تحصيلات يكساني دارند و آنهايي كه تفاوت تحصيلي دارند تفاوت معني داري وجود دارد و آيا بين ميزان خشونت مردان عليه زنان در بين خانواده هايي كه مردان درآمد بالايي دارند در مقايسه با مرداني كه در آمد پاييني دارند تفاوت معني داري وجود دارد .
در اين پژوهش تعداد نمونه هاي آن 60 نفر از زنان متاهل شهر تهران بوده است پرسشنامه مورد استفاده ، پرسشنامه محقق ساخته است و اعتبار و روايي آن سنجيده شده است و از آزمون tاستودنت استفاده شده است كه در مورد فرضيه اول 322/0- و فرضيه دوم + استودنت آن 674/1- بررسي شد و هر دو فرضيه اين مطالعه نشان داد كه عوامل مهم ديگري در خشونت مردان عليه زنان وجود دارد كه لازم است به آنها توجه شود .
فصل اول
مقدمه
خشونت به شكلهاي مختلف آن يك معضل اجتماعي روبه رشد است. محققان اعتقاد دارند بر خلاف پرخاشگري در جانوران كه جنبه غريزي دارد و بيشتر در خدمت بقاي نوع است خشونت در انسان مبناي يادگيري دارد و وجود آن را به اساس منافعي كه براي بقاي نوع بشر دارد نمي توان توصيه كرد.
اكثر افراد رفتار خشونت آميز را نسبت به اعضاء خانواده خود مرتكب مي شوند. گروههايي كه در درون خانواده ها بيشتر در معرض خشونت قرار دارند، زنان، كودكان و سالمندان هستند (فروغان، 1380)
يكي از مهمترين ويژگيهاي خشونت خانوادگي كه بررسي در مورد آن را ضروري ساخته و آن را در خشونت هاي اجتماعي مجزا مي كند اين واقعيت است كه روابط خشونت ميان افرادي صورت مي گيرد كه نسبت به يكديگر علاقه و محبت داشته و يكديگر را دوست دارند. تأثير خشونت در خانواده به روي اعضاء ضعيف نه فقط باعث محروميت آنان از حقوق انساني خود مي شود، بلكه به روابط اجتماعي افراد در جامعه تأثير گذاشته و باعث ظهور رفتارهاي اجتماعي نابهنجار در جامعه مي گردد (اعزازي، 1380)
تحقيقات مختلف نشان داده است كه عوامل متعددي مي تواند در بروز پديده خشونت عليه زنان مؤثر باشد، برخي از عوامل اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي مرتبط با خشونت شوهران عليه زنان در خانواده مؤثر است.
متأسفانه تا كنون به مقوله كنترل خشونت در خانواده توجه جدي نشده و پاسخهاي اجتماعي به جاي آنكه معطوف به سياست گذاري هاي درازمدت به روشهاي عملي و هماهنگ با اهداف ارتقاي سلامت و پيشگيري باشد بيشتر جنبه واكنش دارد. حال آنكه هدف واقعي بايد كاهش تعداد قربانيان و عاملان خشونت باشد. اين كار نيازمند مشاركت دولتها، جوامع محلي، دستگاههاي قضايي و همچنين مشاركت محققان و پژوهشگران و ... باشد. از اين رو پژوهش حاضر شايد گامي هر چند كوچك در مسير دستيابي به هدف فوق باشد.
بيان مسئله
خانواده داراي كاركردهاي متفاوتي است از جمله آن كاركرد عاطفي خانواده است كه از نيازهاشان به جمعيت و وابستگي هاي عاطفي ناشي مي شود. بدون وجود محبت واحساس پيوستگي ممكن است خانواده دچار مشكلات عاطفي و رواني گردد (محسني، 1368).
هر خانواده را بايد خشت بناي جامعه و قانون اصلي حفظ سنت و رسوم و شالوده مستحكم مناسبات پايدار اجتماعي و روابط خويشاوندي و كانون صميمانه ترين روابط ميان افراد و پرورش فكر و انديشه و اخلاق و تعالي روح انساني به حساب آورد (سيف، 1368)
زماني كه بيماريهاي عفوني عامل عمده ناخوشي و مرگ و مير در جوامعع بشري به شمار مي آمدند، ولي اكنون مدتهاست كه عفونت جاي خود را به خشونت سپرده است.
خشونت به شكلهاي مختلف آن يك معضل اجتماعي رو به رشد است كه امروزه مهمترين عامل مرگ و مير نابهنگام و عامل عمده اضطراب را در بين اقشار آسيب پذير يعني كودكان، زنان و سالمندان به شمار مي آيد (رفيعي فر، 1380).
مسألهاي كه در پژوهش حاضر به آن پرداخته مي شود بررسي رابطه عواملي چون سطح سواد- تفاوت سطح تحصيلات –و ميزان درآمد خانواده مي باشد.
ضرورت تحقيق
خانواده اولين مدرسهاي است كه انسان در آن آموزش مي بيند و با اصول زندگي اجتماعي و روش تفاهم با ديگران آشنا مي گردد. اما بايد توجه داشت كه خانواده زماني مي تواند كاركردهاي خود را به درستي انجام دهد و مأمن عاطفي افراد قرار گيرد كه دچار نابساماني، اختلال و آشفتگي نباشد (فني، 1378).
زن يكي از اعضاي مهم خانواده است و مسئوليت ها و نقشهاي زيادي بر عهده دارد و بايد محيط خانه طوري باشد كه زن بتواند نقش خود را به خوبي ايفا كند و فرزندانش را خوب تربيت كند.
تحقيق در موزه خانواده از اين نظر داراي اهميت است كه در جوامع معاصر خانواده دستخوش تغييرات ناهماهنگي قرار گرفته و به تدريج شكل و هيئت قديمي خود را از دست مي دهد و به گونه جديدي مي يابد در نتيجه در كاركردهاي خانواده تغييراتي ناهماهنگ با تغييرات ساختي آن پديد آمده است. روابط درون خانواده تحت تأثير شرايط اجتماعي قرار گرفته و در آن دگرگونيهايي پديد آمده است. از اين لحاظ ممكن است در معرض آسيب پذيري قرار گيرد و دچار از هم پاشيدگي شود (وثوقي، 1380).
در اغلب ازدواج ها، اختلافات احساسي تا حد مشخصي جريان دارد. اما اختلافات به طرزي محترمانه حل و فصل مي گردد. اما در روابط بيمارگونه اين اختلافات به شكل ضرب و شتم و با توهين و تحقير و سرزنش فيصله مي يابند و در بيشتر مواقع در طول زمان اينگونه خشونت ها دائمي مي شوند و ديگر زنان تحملشان را از دست مي دهند و به دادگاهها مراجعه مي كنندو اين ضرروت موجب مي شود كه تحقيقاتي در اين زمينه به عمل آيد و در دادگاهها زياد از اين موارد وجود دارد.
عنوان پژوهش
بررسي عوامل مرتبط با خشونت مردان عليه زنان
هدف از اجراي تحقيق
هدف كلي
تعيين ارتباط با عوامل اقتصادي، تحصيلات با خشونت شوهران عليه زنان
اهداف جزيي
تعيين رابطه ميزان تحصيلات زوجين با خشونت (مردان) عليه زنان
فرضيات تحقيق (سوالات تحقيق)
1.بين ميزان خشونت مردان عليه زنان در بين خانواده هايي كه زن و مرد تحصيلات يكساني دارند و آنهايي كه تفاوت تحصيلي دارند تفاوت معني داري وجود دارد.
2.بين ميزان خشونت مردان عليه زنان در بين خانواده هايي كه مردان درآمد بالايي دارند در مقايسه با مرداني كه درآمد پاييني دارند تفاوت معني داري وجود دارد.
تعريف عملياتي خشونت –به معناي وسيع كلمه به هر نوع سوء استفاده از قدرت با اعمال فشار اطلاق مي شود.
خشونت را مي توان عمل آسيب رساندن دانست كه فرد براي پيشبرد مقاصد خويش انجام مي دهد و صرفاً جنبه فيزيكي (بدني) ندارد. بلكه ممكن است ابعاد رواني (فحاشي، تحقير، منزوي كردن، داد و فرياد زدن) جنس (آزار و مزاحمت جنسي، تجاوز) و اقتصادي (شكستن وسايل خانه و ... ) هم به خود بگيرد.
فصل دوم
مقدمه
خشونت به عنوان يك آسيب اجتماعي در جامعه انساني از زماني كه هابيل به دست قابيل كشته شد آغاز گشته و در طي اعصار و قرون مختلف به اشكال گوناگون ادامه داشته است. بنابراين قدرت عامل اساسي در بروز خشونت بوده است البته قدرت از منابع مختلفي ناشي مي شود و مي توان آن را به طرق مختلف اعمال كرد، قانوني، غيرقانوني، آرام يا با خشونت، بهر صورت در اكثر فرهنگها و جوامع انواع گوناگون خشونت مشاهده مي شود.
پديده دردناك خشونت عليه زنان كه در ابعاد گوناگون جسماني، رواني، جنسي در سراسر جهان سلامت جسم و روان زنان را به خطر مي اندازد و حقوق انساني آنان را مورد تجاوز قرار مي دهد. در گسترده ترين نوع خود در قالب خشونت خانگي يا خانوادگي بروز و ظهور دارد. حداقل يك نفر از هر پنج نفر جمعيت مؤنث دنيا در طول زندگيشان توسط يك يا گروهي از مردان مورد خشونت جسمي يا جنسي قرار مي گيرند (رفيعي فر، 1380).
خشونت عليه زنان، خشونت عليه خانواده و خشونت عليه كليت جامعه است. خشونت عليه زنان معمولاً با خشونت عليه كودكان همراه است و چنانچه زن و كودك در معرض آن قرار گيرند سلامت جامعه به كلي تهديد مي شود.(پوررضا، 1381).
چهارچوب نظري
در صورت وجود ديدگاههاي نظري نه تنها اعداد و ارقام پراكنده بهتر مورد تفسير و بررسي قرار مي گيرند، بلكه در نهايت عوامل و شرايطي را كه خشونت در آن بروز مي كند، تعيين مي كند.
نظريه هاي مربوط به پرخاشگري و خشونت در حيطه علوم متفاوتي قرار مي گيرند و محققان براي پرخاشگري چهارچوب نظري ارائه دادهاند.
از ديدگاه فرويد، پرخاشگري به منزله غريزه در نظر گرفته مي شود. و افراد به اين سبب به پرخاشگري و خشونت دست مي زنند كه انسان «طبيعتاً» پرخاشگر است. رفتارشناسان (ethologists)نيز ادعا مي كنند كه پرخاشگري، چه در ميان جانوران و چه در ميان انسان ها، نتيجه تمايلات غريزي به انجام دادن رفتار پرخاشگرانه است.
در مقابل نظريه غريزي بودن پرخاشگري، روان شناسان ديگر بر اين باورند كه پرخاشگري حاصل رانش يا انگيزه فراگرفته يا كسب شده براي صدمه زدن به ديگري است. مهم ترين پايه و اساس اين نظريه، سابق بودن پرخاشگري بر اساس نظر دلارد، داب، سير و ... با فرضيه ناكامي پرخاشگري (hypothesis – frustration Ayyression )است. (اعزازي، 1380)
نظريه يادگيري اجتماعي:
با آن كه نظريه يادگيري اجتماعي از روان شناسي سرچشمه مي گيرد، در علوم اجتماعي بيشتر مطرح شده است. اين نظريه مرهون تحقيقات «آلبرت باندورا» است. و بر نقش هاي برجسته فرآيندهاي نمادي و خودگرداني (خود تنظيمي) تأكيد مي كند و طي آن گفته مي شود توانمندي خارق العادهاي براي استفاده از نمادها به او ياري مي دهد تا رويدادها را باز نمايد، تجربه آگاه خود را تحليل كند و با ديگران در هر فاصله زماني و مكاني ارتباط برقرار كرده و به طرح، خلق، تصور و پرداختن به اعمال دورانديشانه اقدام ورزد. (باندورا، 1372).
از ديدگاه نظريه يادگير اجتماعي، پديده هاي يادگيري عمدتاً ناشي از تجاربي هستند كه بر پايه يادگيري نيابتي و از طريق مشاهده رفتار فرد ديگر و پيامدهاي آن، شكل ميگيرند. توانايي آدمي براي يادگيري از طريق مشاهده او را قادر مي سازد تا الگوهاي كلي رفتار را كسب كند و بدون توسل به آزمايش و خطاي ملامت بار، به رفتار خودش شكل دهد. كوتاه سازي فرايند يادگيري از طريق يادگيري مشاهدهاي، هم براي رشد و هم براي بقاء حيات ضروري است. بر اساس اين نظريه، تأثيرات مدل سازي اساساً از طريق كاركرد و نقش اطلاعاتي آن موجب يادگيري مي شود.
«اشتراوس و همكاران (1980)» مراحل زير را دريادگيري خشونت از طريق خانواده مشخص كردهاند. اولين مرحله، مرحلهاياست كه درآن فرد فرا مي گيرد افرادي كه يكديگر را دوست دارند نيز نسبت به هم رفتار خشونت آميزانجام مي دهند.
سپس نبود منع اخلاقي در مورد خشونت در برابر افراد خانواده را فرا مي گيرد و در نهايت، نتيجه اين خواهد شد كه مي آموزد خشونت خانوادگي، در صورتي كه نتوان از راههاي ديگر مشكلي را حل كرد مجاز است. خانواده مكاني مقدر (predestinate)و زمين تمرين (training ground)براي مشاهده و تجربه آموزي رفتار توأم با خشونت است. (اعزازي، شهلا، 1380).
از نظر «باندورا» رفتار در نتيجه كنش متقابل بين شناخت و عوامل محيطي به وجود مي آيد. يعني مفهومي كه تأثير متقابل ناميده مي شود. شخص مي تواند با كمك فرآيند الگوسازي و به عبارت ديگر با مشاهده ديگران، چه به طور تصادفي و چه آگاهانه ياد بگيرد. انتخاب مدل به وسيله شخص، تحت تأثير عوامل متعددي از جمله سن، جنس، موقعيت و جنبه هاي مشترك صورت ميگيرد. اگر مدل برگزيده شده مطابق با ارزشها و هنجارهاي سالم باشد فرد توانايي تطابق با زندگي روزمره طبيعي و موقعيت هاي تهديد آميز را پيدا مي كند. (ساعتچي، 1377).
پذيرش اين تبيين كه چگونه جامعه پذيري در خشونت خانوادگي نقش دارد متكي به نظريه يادگيري اجتماعي است. در مركز اين نظريه فرآيند « مدل سازي » قرار دارد كه در آن شخص رفتار معرفتي و اجتماعي ديگران را به وسيله مشاهده و تقليد ياد ميگيرد. علاوه براين دريادگيري مشاهدهگر به وسيله مشاهده، پاداش و تنبيه تقويت ميشود. اين نظريه بر يادگيري ويژگيهاي رفتار خشونت گرايانه تأكيد ميكند. خشونت (مانند كتك زدن پدر به مادر) و تقويت آن درون يك متن اجتماعي به بچه ها آموزش ميدهد كه چگونه خشونتگر باشند.
تجربه خشونت يا مشاهده خشونت بين والدين در دوران كودكي ربط دادهاند. متغيرهاي متعدد و تعامل بين اين متغيرها ارتباط بين خشونت والدين و خشونت بچه ها را تحت تأثير قرار ميدهد.
1- نوع تجربه بچه ها (آزار مستقيم يا مشاهده خشونت بين والدين)
2- نوع درگيري در خشونت بزرگسالان (قرباني شدن يا مرتكب شدن)
3- جنس والدين بزرگسال (مرد يا زن)
* بنابراين نظريه يادگيري اجتماعي بر آن است كه افراد وقتي در خانوادههاي خشن رشد ميكنند، خشونت را ياد ميگيرند ولي لازم به يادآوري است كه همه اين افراد، در بزرگسالي رفتار خشونتآميز از خود نشان نميدهند، اما وجود تاريخچه خشونت در خانواده خطر وقوع آن را در بزرگسالي افزايش ميدهد. (شهني ييلاق، 1376)
نابرابري ساختاري:
ريشههاي خشونت نسبت به زنان در محيط خانواده را بايد در ساختار خود خانواده كه از ساختار كل جامعه بازتاب يافته و مورد تأييد قرار ميگيرد، جستجو كرد. به عقيده «دابشها» خشونت عليه زنان از وضعيت فرودستي كه آنها در رابطه با مردان دارند ناشي ميشود و قدرت افتراقي به ويژه در روابط شخصي نظام خانوادگي پدرسالارانه حفظ و تقويت شده است. (معظمي،شهلا) آنها دو طرح اساسي براي اساس پدرسالاري مشخص ميكنند.
نخست روشي كه در آن روابط اجتماعي روزمره وضعيت تسلط و كنترل مردان را تقويت ميكند.
دوم تقديس نظام اجتماعي از خشونتي كه بين مردان و زنان ممكن است رخ دهد.
(Dabash and Dabash. 1979)
«دابشها» معتقدند كه تغييرات قانوني و اجتماعي در پايگاه اجتماعي زنان، ازدواج وضرب و شتم زنان رخ داده، به طوري كه پدرسالاري در يك مفهوم مطلق نميتواند موجود باشد. با اين وجود، آنها معتقدند كه اين تغييرات نه به طور معنيداري ايدهآلهاي پدرسالاري را تحت تأثير قرار داده و نه ماهيت پدرسالارانه خانواده را اصلاح نموده است. بنابراين از نظر آنها حمايتكنندگان خشونت عليه زنان و ديگر اشكال خشونت درون خانواده، نابرابري پايگاه، قدرت و اقتدار هستند. يكي ديگر از محققين خاطرنشان ميسازد، «ضرب و شتم زن» صرفاً يك ناهنجاري شخصي نيست بلكه ريشههاي آن در ساختار كل جامعه و خانواده و در هنجارهاي فرهنگي و سازماني مبتني بر تبعيض جنسي در اجتماع نهفته است.
در حقيقت تصوري كه در ذهن مردان است مبتني بر فرض برتري و تسلط در رابطهاي است كه به طور سنتي براساس نابرابري است و در صورت تهديد اين سلطه از سوي هر عامل ممكن حتي جدايي زن از مرد به عنوان يك موجود انساني، در صورت لزوم بايد با توسل به خشونت اين برتري مورد تأييد قرار بگيرد. به اعتقاد طرفداران اين نظريه آزار و اذيت زنان نه يك مشكل شخصي و يا خانوادگي بلكه بازتاب ساختارهاي وسيع نابرابري جنسي و اقتصادي در كل جامعه است. به عقيده آنان اعمال خشونت مردان عليه زنان تأييد نوع خاصي از نظم اجتماعي و ناشي از اين باور اجتماعي، فرهنگي است كه زنان، كماهميتتر و كمارزشتر از مردان بوده و به همين جهت شايسته احترام برابر نيستند.
اين ديدگاه به مردان اجازه ميدهد قدرت و امتياز بيشتري نسبت به زنان در سلسله مراتب اجتماعي احراز كنند. در شكل افراطي آن به مردان حق تسلط و كنترل بر زنان و بچهها را اعطاء ميكند. طرفداران برابري زن و مرد معتقدند خشونت عليه زنان در واقع رفتارهاي شاخص و هماهنگ با نگرش عمومي جامعه و مورد اغماض مردم است. اين محققين تأكيد مينمايند كه عوامل اقتصادي- اجتماعي و سياسي به صورت به هم پيوسته، ساختاري را پديد ميآورد كه در آن وضعيت اقتصادي سطح پايين زنان، با مسأله آسيبپذيري آنان در محيط خانه در ارتباط است. وضعيت اخير با ناتواني زنان در رابطه با كل نظام و مردان به طور اعم مربوط بوده و به پذيرش بدرفتاري در خانه از سوي جامعه ميانجامد. اين پذيرش در نحوه نگرش جامعه به مردان اجازه ميدهد كه همسر خود را به عنوان خدمتكار تلقي كنند و بر خصوصي بودن مسائل خانواده و استقلال آن تأكيد كنند. به اعتقاد يكي از محققين براي شناخت ماهيت خشونتهاي خانوادگي نيز به واسطه نقشها، اختيارات و محدوديتهاي خانواده و از طريق نهادهاي ديگر در عملكرد عاديشان، شروع و مجاز شمرده ميشود.
مطالعات به عمل آمده در كشورهايدر حال توسعه، تحليل مسأله بدرفتاري با زنان را به مثابه يك پديده ساختاري مورد تأييد قرار داده است. مثلاً در كشور پاكستان تصور عموم بر آن است كه كليه دعاوي حقوقي ناشي از «زن» و «زر» و «زمين» است. اين امر بيانگر آن است كه زن در پاكستان همانند پول و زمين به عنوان قسمتي از دارايي شخصي انگاشته ميشود.
درست به همانگونه كه محافظت از پول و نگهداري از زمين سمبلهاي مقام و موقعيت شخصي يا خانوادگي هستند تسلط (كنترل) بر زن نيز به عنوان موضوع افتخار و موقعيت اجتماعي انگاشته ميشود. اين امور مشخصات يك جامعه محافظهكار، فئودالي و مردسالاري ميباشد. (معظمي، 1380)
«اشتروس» برخي از معيارهاي فرهنگي را برميشمرد كه نه تنها خشونت مردان عليه زنان را مجاز ميدانند بلكه آن را تأييد نيز ميكنند.
1) اقتدار بيشتر مردان در فرهنگ.
2) پرخاشگري مردانه و اين عقيده كه پرخاشگري به طور مثبت به مردانگي مربوط است و پرخاشگري نه تنها يك ابزار قابل پذيرش براي يك مرد است بلكه همچنين روشي براي اثبات هويت مردانه است.
3) نقش مادري و زن بودن به عنوان پايگاه عرضه شدن براي زنان.
4) سلطه مردان و جهتگيري نظام كيفري كه حمايت قانوني ناچيزي براي زنان كتك خورده فراهم ميكند. (Barnet and Others 1997)
نظريه خرده فرهنگ خشونت:
اين نظريه معتقد است كه در ميان مجموعهاي از ارزشها، جهتگيريهاي متفاوتي نسبت به خشونت وجود دارد كه در تفاوتهاي فرهنگي، ارزشها، اعتقادات و هنجارهاي مربوط به وضعيت مناسب براي رفتار خشونتگرايانه منعكس ميشود. در بعضي از وضعيتها يك پاسخ خشونتآميز يك پاسخ خرده فرهنگي است كه در آن خرده فرهنگ يك پاسخ هنجارمند است.(Vanhasselt and Others 1987:66)
در هر جامعه، خرده فرهنگهاي گوناگوني وجود دارد كه در آنها، رفتار خشونتآميز به صورت هنجارهاي دستوري ديده ميشود. در اين خرده فرهنگها، افراد از بدو تولد با خشونت فيزيكي آشنا ميشوند و وقتي كه پسر بچهها در حين بازي به خشونت متوسل ميشوند مورد تشويق قرار ميگيرند و حتي چنين رفتاري از آنها درخواست ميگردد.
در چنين خرده فرهنگي، خشونت نوعي كنش متقابل ميان افراد به شمار ميآيد و الگويي است كه اغلب براي حل مشكل از آن استفاده ميشود. علاوه بر اين محركهايي كه باعث بروز رفتار خشونتآميز ميشوند، براي افراد آشنا هستند و از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشوند. باوكر بر اين باور است كه خرده فرهنگها، به موازات فرهنگ حاكم وجود دارند و امكان دارد حتي جهتگيري آنها مخالف هنجارهاي عمومي جامعه باشد.
خشونت خانوادگي بيشتر زماني رخ ميدهد كه مردان، اكثر اوقات خود را به فعاليتهاي كاري، اوقات فراغت، باشگاههاي ورزشي و ... در گروههايي بگذرانند كه در آن، خشونت مرد و خشونت عليه زنان و كودكان، تشويق يا دست كم تحمل ميشود. (اعزازي، 1380)
نظريه فمينيستي:
صاحبنظران اين نظريه معتقدند كه خشونت در درون خانواده اكثر اوقات از جانب مردان نسبت به زنان و كودكان صورت ميگيرد. صاحبنظران اين ديدگاه معتقدند كه دليل اصلي خشونت، وجود ساختارهاي اقتداري پدرسالارانه در جامعه است. اين ساختار اقتداري در سلسله مراتب سازماني نهادهاي اجتماعي و روابط اجتماعي قابل مشاهده است. به علاوه جهانبيني (ايدئولوژي)هايي در جامعه تبليغ ميشود كه بر مشروعيت اين نابرابري تأكيد دارد.نهاد خانواده، در حكم نهاد مركزي پدرسالاري، براساس نابرابريهاي اجتماعي و استثمار زنان و كودكان بنا نهاده شده است و ايدئولوگهاي جامعه، ميكوشند آن را حفظ كنند.آنچه كه محققان ديدگاه فمينيستي در خشونت نسبت به زنان و كودكان مشاهده ميكنند، رفتار يك مرد نسبت به يك زن نيست، بلكه از ديد آنها، خشونت مردان انعكاس و آشكارسازي نظامي از حاكميت كليه مردان جامعه بر كليه زنان است كه در شكل تاريخي و مقايسههاي تطبيقي ديده شده است.
داباش و داباش، زن و شوهري كه در ويلز تحقيق و تدريس ميكنند، و از نامآوران جنبش فمينيستي به شمار ميروند. در يك بررسي تاريخي،پديده زنان كتك خورده را از دوران روشنگري در اروپا تا امروز تعقيب كردند و نشان دادند كه زنان در نظامهاي پدرسالاري هميشه از طريق استفاده از خشونت بدني، تحت سلطه و فرمانبرداري مردان قرار گرفتهاند و هنوز هم قرار دارند.
مارتين يكي ديگر از محققان فمينيست، خشونت مردان نسبت به زنان را رسم و قاعده زندگي اجتماعي ميداند و معتقد است كه ساختار اقتصادي و اجتماعي جوامع براساس بياعتباري، تحقير و استثمار زنان شكل گرفته است. بنابراين در بررسيهاي مربوط به خشونت، نبايد به دنبال ويژگيهاي فردي يا چگونگي روابط ميان افراد، چه در دوره كودكي و چه در رابطه زناشوئي بود، بلكه بيشتر بايد به جستجوي عوامل فوق فردي، يعني ساختار اقتصادي جامعه، قوانين اجتماعي، وجود سازمانهاي نظارتي و حمايتي، پرداخت و تأثير آنها را در ظهور يا عدم ظهور خشونت بررسي كرد. يكي از روشهايي كه در روابط زناشوئي سبب بيقدرتي زنان ميشود بيارزش جلوه دادن فعاليتهاي توليدي و اقتصادي زنان در جامعه و افزايش اقتدار مردان در زمينه ازدواج است. (اعزازي، شهلا، 1380)
نظريه سيستمي:
موري اشتراوس، كه يكي از محققان معتبر در بررسيهاي مربوط به خشونت است، كوشيد نظريه سيستمي را در رهيافتي طراحي كند كه در آن نتايج گوناگون به دست آمده در مورد خشونت خانوادگي مطرح شود. او از نظريه سيستمي، به مثابه چارچوبي مفهومي براي ساخت نظريه خود استفاده كرد. بر اين اساس، خانواده نظامي (سيستمي) در نظر گرفته ميشود كه داراي مرزهاي باز يا بسته يا قابل نفوذ با محيط اطراف خود است. اين مبادله به صورت بازخورد منفي يا مثبت صورت ميگيرد و اهداف نهفته در نظام، بر بازخورد تأثير دارند. مثلاً ممكن است خشونت در جهت دستيابي به هدف يا بقاي نظام وسيله مؤثري باشد.
خشونت، از طريق راه و روشي كه نظام دروني و بيروني خانواده به آن واكنش نشان ميدهد، تحت تأثير قرار ميگيرد، بازخوردهاي مثبت سبب افزايش رفتارهاي خشونتآميز و بازخوردهاي منفي باعث كاهش آن ميشوند با توجه به اين كه اشكال متفاوت خشونت به عوامل متعددي بستگي دارند، اشتراوس از عوامل خاص نظام خشونت خانوادگي نام ميبرد. معمولاً توسل به خشونت به نتيجه دلخواه ميرسد و تقويت مثبت ميشود. از طرف ديگر، عدم استفاده از خشونت سبب تشديد موقعيتهاي تعارضي يا تقويت منفي ميگردد و طبق نظريه برچسب زني، فرد عامل خشونت كه از جانب محيط نيز مورد تأييد قرار ميگيرد. خود را موظف به تكرار رفتار خشونتآميز مييابد. برخلاف تحليل همبستگي، تحليل سيستم الگوهاي رفتاري بديلي را نشان ميدهد كه طبق بازخورد از سيستم، امكان بروز پيدا ميكنند و از اين طريق ميتوان مشخص كرد كه توسل به خشونت سبب ايجاد خشونت بيشتر ميشود يا ثبات در ميزان آن.
تحقيقاتي كه براساس اين نظريه انجام گرفته، مراحل شكلگيري خشونت رامشخص كرده است. جيلز و سيمنر شش مرحله براي كتك خوردن زنان در تحقيق خود مشخص كردهاند. (اعزازي، 1380)
- مرحله اول: نظام خانواده به وجود ميآيد و بايد به هنجارهايي كه در نظام خانواده مؤثرند، توجه كرد.
- مرحله دوم: شوهر براي اولين بار همسر خود را كتك ميزند، سؤالي كه در اين مرحله بايد به آن توجه كرد نتايج استفاده از خشونت است.
- مرحله سوم: مرحلهاي است كه تثبيت يا تزلزل خشونت در آن رخ ميدهد و سؤال، شامل اين نكته است كه در اثر كدام فعاليتها با ظهور كدام پديده ميتوان به خشونت پايان داد؟
- مرحله چهارم: مرحله انتخاب است كه كاسه صبر زن چه زماني لبريز ميشود. و او ديگر خشونت را تحمل نميكند. اين بررسي مشخص كرد كه اگر زنان فرزندان خود را در خطر ببينند يا كتك خوردن آنها در حضور فرزندان يا ديگران باشد، آن را تحمل نخواهند كرد.
- مرحله پنجم: زماني است كه زن نظام خانوادگي را ترك ميكند و اگر نظامهاي خارج از خانواده، از اين عمل پشتيباني كنند، ترك خانواده سادهتر صورت ميگيرد.
- مرحله ششم: به موقعيت زن بستگي دارد كه آيا تنها زندگي ميكند؟ با مرد ديگري رابطه دارد يا هنوز با همسر خود به سر ميبرد؟
با آن كه ميتوان از طريق اين بررسي كاربرد اين نظريه را در زمينه خشونت خانوادگي ملاحظه كرد اشتراوس خود معتقد است كه اين نظريه به ويژه در آزمون ضعفهايي دارد. اما به عقيده او اين مدل براي افرادي كه كار در زمينه خشونت را آغاز ميكنند. ديدي كلي در مورد خشونت و شرايط ايجاد آن ارائه ميدهد.
نظريه منابع
يك مفهوم اساسي در نظريه جامعهشناسي كلاسيك مفهوم قدرت است براي مثال بنيانگذاران جامعهشناسي از قبيل ماركس و ماكس وبر، طبقات اجتماعي را به عنوان برآيندهاي متفاوت در قدرت در نظر ميگيرند. كه تعيين ميكند كه چه كسي و چگونه بيشتر منافع كمياب مانند ثروت و مقام را به دست ميآورد.
معروفترين بحث در زمينه قدرت در روابط خانوادگي به وسيله «بلودوولف» مطرح شده است كه يك رابطه آشكار بين قدرت و منابع در خانواده در نظر ميگيرند. و قدرت را به عنوان توانايي بالقوه يك عضو براي نفوذ و تسلط بر رفتار ديگري تعريف مينمايند. از آنجايي كه منبع به عنوان هر چيزي است كه يك عضو را قادر ميسازد كه نيازها و اهداف ديگر اعضاي خانواده را تأمين كند، بنابراين ميزان قدرت در يك خانواده به يك همسر امكان ميدهد كه منابع بيشتري را به دست آورد. ميزان قدرتدر خانوادههاي پدرسالار و در تمام خانوادهها به وسيله مقايسه ميزان منابع و شرايط زندگي آنها مشخص ميشود. (Blood and Wolfe 1960) شوهران قدرت را به وسيله برتري دستيافتها و مهارتهايشان در مقايسه با زنان خود به دست ميآورند. اين بحث تحت عنوان نظريه منابع بيان ميشود.
